- بی قیمت(مَ)
مرکّب از: بی + قیمت، بی بها و بی قدر و بی ارز. (ناظم الاطباء) :
گنده و بی قیمت و دون و حقیر
ریش همه گوه و تنش پرکلخج.
عماره.
بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی
کاسد شد از دوزلفش بازار شاهبوی.
رودکی.
چرا این سنگ بی قیمت همه پاک
نشد بیجاده و یاقوت احمر.
ناصرخسرو.
مرد مخوان هیچ و بتش خوان ازآنک
چون بت با قامت وبی قیمت است.
ناصرخسرو.
سنگ بی قیمت اگر کاسۀ زرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.
سعدی.
شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولیک
در شهر آبگینه فروش است و جوهری.
سعدی.
کسان بچشم تو بی قیمتند و کوته قدر
که پیش اهل بصیرت بزرگ مقدارند.
سعدی.
بی طلب زنهار بر خوان کسی مهمان مشو
گوهر بی قیمتی ریگ ته دندان مشو.
صائب.
رجوع به قیمت شود، سخت بسیار. فراوان:
بی طاعتی داد این جهان پر از نعیم بی مرش
وین بی کناره جانورگشتند بنده یکسرش.
ناصرخسرو.
وگر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی تو
کناره کرد باید ای پسر زین بی کناره رم.
ناصرخسرو.
با آن غم و رنج بی کناره
داروی فرامشیست چاره.
نظامی.
رجوع به کناره شود
گنده و بی قیمت و دون و حقیر
ریش همه گوه و تنش پرکلخج.
عماره.
بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی
کاسد شد از دوزلفش بازار شاهبوی.
رودکی.
چرا این سنگ بی قیمت همه پاک
نشد بیجاده و یاقوت احمر.
ناصرخسرو.
مرد مخوان هیچ و بتش خوان ازآنک
چون بت با قامت وبی قیمت است.
ناصرخسرو.
سنگ بی قیمت اگر کاسۀ زرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.
سعدی.
شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولیک
در شهر آبگینه فروش است و جوهری.
سعدی.
کسان بچشم تو بی قیمتند و کوته قدر
که پیش اهل بصیرت بزرگ مقدارند.
سعدی.
بی طلب زنهار بر خوان کسی مهمان مشو
گوهر بی قیمتی ریگ ته دندان مشو.
صائب.
رجوع به قیمت شود، سخت بسیار. فراوان:
بی طاعتی داد این جهان پر از نعیم بی مرش
وین بی کناره جانورگشتند بنده یکسرش.
ناصرخسرو.
وگر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی تو
کناره کرد باید ای پسر زین بی کناره رم.
ناصرخسرو.
با آن غم و رنج بی کناره
داروی فرامشیست چاره.
نظامی.
رجوع به کناره شود
